close
آخرین مطالب
  • هاست وردپرس تحویل آنی
  • فود کده
  •  
    یوسف فرهنگ
    سه شنبه 19 اسفند 1393 :: 14:19 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 192

    داشت دفترمشقش را جمع می کرد.چشمش افتاد به روزنامه ای که مادر روی آن برای

    همسایه ها سبزی پاک کرده بود.تیترش یک "سه"بود با بینهایت "صفر"جلوش.

    عدد" سه"ناگهان او را از جا پراند.

    - بابا، پس فردا با بچه های مدرسه می برنمون اردو. سه هزار تومن می دی؟

    بابا سرش را بلندنکرد.باصدایی آرام گفت:فردا یه کم بیشتر مسافر می برم، سه هزار تومن

    هم به تو میدم.

    با وعده شیرین بابا خوابید.

    صبح زود، رفت کنارپنجره. پرده را کنار زد. باران ریزوتندی می بارید.قطره های باران برای

    رسیدن به زمین مسابقه گذاشته بودند. بند دلش پاره شد:آخه توی این بارون که مسافر

    سوار موتور بابام نمی شه.

    اشک توی چشمهایش حلقه زد. از پشت پنجره آمد کنار. یک قطره اشک از روی صورتش

    چکید روی یکی از بینهایت "صفر"هایی که جلوی عدد "سه"رژه می رفتند



    مشاهده پست مشابه : اموزش زبان انگلیسی با ترانه و شعر زیبا

    ادامه مطلب ...
    سه شنبه 19 اسفند 1393 :: 14:18 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 177

    زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن

    هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها

    همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب

    خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای

    خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند. پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از

    اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا

    می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است!

    از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شد.



    ادامه مطلب ...
    سه شنبه 19 اسفند 1393 :: 14:18 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 205

    یوسف فرهنگ

    هرگز به آدم ها نخند !!

    به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !


    به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !

    به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !

    به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

    به دستان پدرت...

    به جارو کردن مادرت...

    به راننده ی چاق اتوبوس...

    به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

    به راننده ی آژانسی که چرت می زند...

    به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند...

    به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند...

    به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد...

    به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

    به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

    به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی...

    به هول شدن همکلاسی ات پای تخته...

    به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای را پر کنی...

    به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی...

    نخند ...

    نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...

    که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:

    آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.

    آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...

    بار می برند...

    بی خوابی می کشند...

    کهنه می پوشند...

    جار می زنند...

    سرما و گرما را تحمل می کنند...

    و گاهی خجالت هم می کشند

    خیلی ساده ... نخند دوست من!!!

    هرگز به آدم ها نخند


    خدا به این جسارت تو نمی خندد ؛ اخم میکند.



    ادامه مطلب ...
    سه شنبه 19 اسفند 1393 :: 14:18 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 301

    مدتها بود که گنجشک با خدا هیچ سخنی نمی گفت......

    فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند ، و هر بار خدا به فرشتگان می گفت:

    من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود ، و یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه می دارد

    سرانجام گنجشک روی شاخه از درختان دنیا نشست ، فرشتگان چشم به لب هایش دوختند...

    گنجشک هیچ نگفت...

    وخدا لب به سخن گشود و گفت:

    با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست

    گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام!

    طوفانت آن را از من گرفت!...

    تنها داراییم همان لانه محقر بود، که آن هم!....

    و سنگینی بغض راه را بر کلامش بست.... سکوتی در عرش طنین انداز شد.....

    همه فرشتگان سر بر زیر انداختند.

    خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی. به باد گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.

    گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود

    خدا گفت: چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

    دشمنی ام برخاستی....!!!

    اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.

    های هایِ گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد .......

    یوسف فرهنگ



    ادامه مطلب ...
    سه شنبه 19 اسفند 1393 :: 14:17 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 207

    در روی زمین به تکبر راه مرو که نمی توانی زمین را بشکافی و هرگز قامتت به بلندای کوهها نمی رسد.

    اسراء آیه ۳۷

    اي فرزند آدم ! اندوه روز نيامده را بر امروزت ميفزا، زيرا اگر روز نرسيده، از عمر تو باشد خدا روزي تو را خواهد رساند.

    حضرت علی(ع)

    بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.

    امام حسین(ع)

    یک عمل درست، بهتر است از هزار نصیحت.

    پروفسور حسابی

    خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن

    کوروش کبیر

    ساعتها را بگذارید بخوابند ، بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست .

    دکتر علی شریعتی

    هیچ دعائی بالاترازاین نیست که خدا ما را از خودش دور نکندوهیچ دردی هم بالاترازدردهجران نیست .

    الهی قمشه ای

    من در تولد خود نقشی نداشتم و در مرگ خود نیز نقشی ندارم ، نقش من فقط در زندگی من است.

    گوته

    برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را نیز بسوزاند.

    ویلیام شکسپیر

    انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد.
    چارلی چاپلین
    مرد بي شهامت كسي است كه در جايي كه بايد اعتراف كند، خاموش بنشيند.
    آبراهام لينكلن


    ادامه مطلب ...
    سه شنبه 19 اسفند 1393 :: 14:15 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 239

    خداوند دوبار به کار انسانها می خندد ...

    دفعه اول

    زمانی است که می خواهد کسی را به اوج برساند

    درحالی که تمام دنیا سعی می کنند که او را به زمین بزنند

    دفعه دوم

    زمانی است که می خواهد کسی را به زمین بزند

    در حالی که تمام دنیا می خواهند او را به اوج برسانند .

    قربونت برم خدا ؛ تو بخند بر حیله های بدخواهان



    ادامه مطلب ...
    سه شنبه 19 اسفند 1393 :: 14:15 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 196

    میزی برای کار

    کاری برای تخت

    تختی برای خواب

    خوابی برای جان

    جانی برای مرگ

    مرگی برای یاد

    یادی برای سنگ
    ...
    این بود زندگی


    ادامه مطلب ...
    دوشنبه 18 اسفند 1393 :: 17:32 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 179

    عکس های یوسف فرهنگ

    یوسف فرهنگادامه مطلب ...

    دوشنبه 18 اسفند 1393 :: 17:29 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 238

    یوسف فرهنگ یوسف فرهنگادامه مطلب ...

    دوشنبه 18 اسفند 1393 :: 17:28 ::  نويسنده : یوسف فرهنگ ::  تعداد بازدید : 184

    یوسف فرهنگادامه مطلب ...

    پیوندهای روزانه
    آمار
    • افراد آنلاین : 1
    • بازدید امروز : 49
    • بازدید دیروز : 21
    • بازدید این هفته : 50
    • بازدید این ماه : 187
    • بازدید امسال : 2871
    • بازدید کل : 12591
    • تعداد پست ها : 40
    • تعداد نظرات : 2
    یوسف فرهنگ

    iframe src="http://youseffarhang.chata.ir" frameborder=0 scrolling=no width="750px" height="470px">
     
     
    تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک| قدرت : ویستا بلاگ